بی اختیار تو رویا دنباله تو میگردم ...

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس می کند می خواهد اما نمی تواند و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما نخواست

بی اختیار تو رویا دنباله تو میگردم ...

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس می کند می خواهد اما نمی تواند و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما نخواست

یکی از بدترین روزهام...

گریه نمی کنم نه اینکه سنگم

گریه غرورمو بهم میزنه

دلم برای هضم دل تنگیاش گریه نمی کنه قدم میزنه

گریه نمی کنم نه اینکه خوبم نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم

یه اتفاقه نصف نیمه ام که یوهو میون زندگی اوفتادم

یه ماجرای تلخ نا گزیرم

 یه کهکشونم ولی بی ستاره

 یه قهوه که هرچی شکر بریزید بازم همون تلخیه نابو داره

اگه یکی باشه منو بفهمه

براش غرورمو بهم میزنم

گریه که سهله زیره چتر شونش تا آخره دنیا قدم میزنم 

امروز صبحش برام قشنگ بود اون باریدن بارون که تهش به برف ختم شد اون هوای تمیز اون مهه تو آسمون

یجورایی همه چیز وفق مراد بود اما میگن که همیشه خوشی دوام نداره شاید اینجا صدق میکرد یهو همه ی این قشنگیا ازم گرفته شد یهو همون برف سفید به یه کولاک ناجور تبدیل شد یهو همون هوای تمیز به یه سرمای خشک تبدیل شد که دیگه طاقتش رو نداشتم

سر کلاس زیست فکر کنم 15 دقیقه بیشتر نبودم اونم کنارم نشسته بود که حالم داشت از حرفاش بهم میخورد یچیزی گفته بودو پشت هم به خیال خودش درستش می کرد همه ی وسایلمو گذاشتم رو میزو از کلاس اومدم بیرون وقتی از جلو بچهها رد میشدم نگاهه با تنفرشونو میدیدم که الاهرو نگاه میکردن

همه نگرانه حالم بودن چون تا به حال تو این مدت منو اینجوری ندیده بودن

همیشه سر کلاسا میگفتمو می خندیدم سر به سر بچه ها و استاد میذاشتم

وقتی از کلاس اومدم بیرون یه حسه بدی داشتم همش فکر می کردم دارم چقدر ساده بازی در میارم

همش به این فکر میکردم اگه اینچیزا به همین شدت حقیقت داشته باشه من چقدر احمقم!

فکر کنم نزدیک 2 ساعت تو راهرو دانشگاه پشت پنجره نشسته بودم و فقط به تو فکر می کردم

بچهها زنگ میزدن اس م اس میزدن کجایی اصلا انگشتام حس جواب دادن نداشت

الاهه چی می گفت یعنی کسی که من به عنوان همسر برگزیدم از بین این همه آدم یه همچین آدمیه؟

هوس بازه؟

سارا خیلی باهم حرف زد شاید از بین این دوستای جدیدم اون حرفاش برام منطقی باشه

من باید فکر می کردم شاید باید با تو صحبت می کردم تا آروم بشم

تو آزمایشگاه بودم که تماس گرفتی نمی دونستم چی بگم ولی دیگه منو شناختی وقتی ناراحت باشم زود نشون میدم و تا از دلم در نیاریو باهام صحبت نکنی همینطوری میمونم

برام جالب بود اصلا حرفای اون یه چیزیه حرفای تو یه چیزی...

کاره خدارو میبینی؟ یا خیلی دوستم داره یا دایم میخواد خوشی هامو بگیره

ازش ممنونم اگه حتی مورد دومیش باشه

من به گذشته ی تو کاری ندارم البته اگه یچیزه ننگ دار توش نباشه

امروز از تو و آیندمون ترسیدم ازین که من قراره کجای زندگیت باشم ازینکه چندین نفره دیگه اومدن تو زندگیتو رفتن ازین که تو واقعا منو دوست داری یا برات مثل یه آرزوم که اگه بدستش بیاری برات عادی بشه

کمکم کن من تورو دوست دارم من تا به حال با کسی عاشقی نکردم نذار پشیمون بشم...

من برام مهمه که بدونم این چیزی که گفته شد اصلا از جانب تو مطرح نشده و یه کاره بچگانه بوده فقط 

من به اون دختره اصلا اعتمادی ندارم ولی به تو دارم

شاید این به نفع تو باشه نمیدونم چی بگم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد